گونگادین
بهشت برای گونگادین نیست. این جمله قصار کلیه جلوه ها و ژرفای زندگی یک مرد سیاه نیم قد را می رساند که از پس سالهای سخت زندگی برآمده. او کسی نیست جز علی میردریکوندی که توسط یک افسر امریکایی به گونگادین شهرت یافت. برای من زیباست نگارش داستانی که مدتها قبل بوده ، داستان یک گمشده. همین علی میردریکوندی از هم ولایتی های سرزمین پدری ما یعنی بخش الوار روستای جهانگیرخانی بوده که عمری را در پهنه ی رشته طبیعت زاگرس و بعد در فاصله ای دورتر در میان هیاهو و پریشانی جمعیتی که به جنگ جهانی که در شرف شکل گرفتن بود می اندیشیدند، روزها را سپری می کرد. این پیرمرد ژنده پوش، اما متفکر هر روز در محله ای از شهر و روستاها به گشت و گذار می پرداخت. هیچوقت شنیده نشده که به لیوانهای سبز و نقره ای ، تنگهای بلور ، زرق و برق شهریها ، تپه های خربزه و کدو که روی میزها ریخته شده بود دلدادگی نشان دهد. شب را بدون خانه و کاشانه زیر سقف آسمان در پرتو هر روشنایی می گذراند و خم به ابرو نیاورد. در این وسطها بود که حسب اتفاق با چند خارجی مجاورتی پیدا کردند در محاورتها و رد و بدل ها بسرعت عطش آموختن زبان انگلیسی در درونش شعله ور شد. نتیجه ی لحظه لحظه تلاشها این شد که هزاران کلمه انگلیسی را حفظ و با جفت کردن این کلمات عقاید انتزاعی خود را مسطور نمایند. او خود می گوید که: "من طی خدمت خودم حدود 1000کلمه انگلیسی را یاد گرفته ام. از آنجا که به آموختن زبان انگلیسی علاقه بسیار دارم با خودم قرار گذاشتم ولو به قیمت تباه کردن خود این زبان را یاد بگیرم . من اکنون بیکارم و بدون داشتن کار نمی توانم انگلیسی را بیاموزم، به اینجا آمده ام که شما (منظورش دژبان های انگلیسی و امریکایی در اردوگاه های نظامی بوده) استدعا کنم که اینک در قسمت نظامی انگلیس به من کاری بدهید. شاید ضمن انجام خدمت بتوانم انگلیسی یاد بگیرم.»
این حوادث در زمانی بود که نیروهای انگلیسی و امریکایی به کشورمان وارد شده بودند.خانواده میردریکوندی که در اصل نسبی از تیره هلدی بوده در کوهستان های برف گیر لرستان در منطقه ای به نام راورک زندگی می کرده اند . آنان در میان تپه های سنگلاخی با یک زندگی متشکل از چند رأس گوسفند ، قاطر، الاغ، دست و پنجه نرم می کردند. او تازه از پهنه کوهستان خشن به دنیای تازه ی جیپ ها ، اردوگاه های نظامی دژبانهای آمریکایی و انگلیسی، سیم خاردار ، ساعت دیواری و قطب نما، پا گذاشته بود. او نامه ای به ستاد انگلیسی ها نوشت با این مضمون که کار می خواهد او را به کارگاهی فرستادند که رئیس کارگاه را ندید اما فقط منشی کارگاه که یک ایرانی بود در آنجا بود. نماند و برگشت و گفت : که من فکر کردم آنجا هیچوقت انگلیسی یاد نمیگیرم و این شد که دوباره اینجا آمدم. اصرارش بر این بود که کاری نزد انگلیسیها می خواهد تا جایی که اگر در زندان باشد فقط کافی است نگهبان زندان انگلیسی باشد. او مدتی در اردوی امیرآباد برای امریکاییها هم کار می کردند. این دهقان ستیزه جو ، از ستوان همینک انگلیسی که تا سال 1949 هم با او در ارتباط بوده نامه ای جهت کار دریافت می دارد. از تهران 24ساعته با ترن به اهواز می رود و بعد با کامیون 6 ساعته خود را به خرمشهر می رساند. نامه را به اداره کار می دهد و می رفت تا کاری به او واگذار کنند که در راه وقتی از بازار بر می گردد یکی از رفقای سابقش را می بیند، به او می گوید که علی، وضع برادران و خواهرانت بسیار وخیم است و نان گیرشان نمی آید و دارند می میرند. او بلافاصله خرمشهر را ترک و به اندیمشک و از آنجا عازم محل خود می شود.واقعیت را می بیند که برادران و خواهران آنقدر فقیر شده اند که بلوط برشته می خورند با پولی که دارد قند و چای و آرد تهیه می کند و به زراعت می پردازد، اما با ناراحتی کتابهای انگلیسی خود را آتش می زند. چند روزی نمی گذرد که باز به یاد زبان انگلیسی می افتد و غمگین می شود . آنها گاوی به او می دهند به دزفول می آورد و می فروشد مبلغ پنجاه تومان . یک کتاب لغت به 20 تومان می خرد و عازم اهواز می شود تا از آنجا باز به خرمشهر برود. در راه دزدان او را گرفته و پولش را می برند. به دهکده ای پناه می برد و در این دهکده چوپان می شود، یک ماهی در آنجا چوپان است.ناگفته نماند موقعی که چوپان بود نزاعی بین چند الاغ پیش می آید تا آنها را از هم جدا می کند گاوها کتاب لغت او را می خورند و تنها چند ورق از آن باقی می ماند.
میردریکوندی که از این پس باید او را گونگادین بنامیم کم کم به آرزوی خود نزدیک می شود کتابی با عنوان بهشت برای گونگادین نیست بقلم می آورد همین داستان به روایت سفیر وقت انگلیس ر-ث-زاعنر 14 مارس 1965 دانشگاه آکسفورد جایزه ای جهانی به خود اختصاص می دهد. بماند از اینکه بازماندگان از این جایزه بهره ای نصیبشان نمی شود ، کتابی دیگر به نام نورافکن هم می نویسد. فراموش نکنیم که گونگادین نه پای درس ملائی نشسته بود و نه صبحانه نان قندی مزمزه کرده و نه در تخت خوابی سنگین و رنگین لمیده و نه و نه ! گفتیم که او از آن تیپ آدمها بوده که می شد کاه های تازه را زیر سرش توده کرده و با آسودگی دست و پایش را کشیده و در حالی که به آسمان شکوهمند و ستارگان چشمک زنش نگاه می کند خوابی داشته باشد. این بود که خدایش در آن نزدیکی ها ، لای آن شب بوها ، پای آن کاج های بلند یاریش داد تا چهره ای ماندگار بماند .
انجمن دانشوران شهر بروجرد در سال 1344 جلسه ی یادبودی برای وی برگزار کردند و تجلیلی بعمل آوردند . هر چند وی در سال 1343 دور از فامیل وفات یافت و در قبرستان بین شهر بروجرد و امام زاده جعفر(ع) بخاک سپرده شده اما کتابش به عنوان بهترین هدیه برای هر خواننده خوش ذوق غنیمتی است بس گرانمایه . گونگادین در فرازی از کتابش یادآور می شود که ممکن است یک آدم در ظاهر ساده ، فقیر نزد محکمه داوری به سبب هایی مستور از نظر بشر به جهنم راه یابد و کسانی دیگر به واسطه ی نیت و هدف و اقدام مقدسشان اجازه ورود به بهشت را دریافت کنند. او در قسمتی از داستان خود خدمات و فعالیت مأموران خدا را برمی شمرد که هر یک چگونه در حیات انسان و مخلوقات بطور کلی نقشی ایفا می کنند و معنی این بیت شعر را برای همه تداعی می کند:
ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کارند تا تو نانی به کف آری و به غفلت نخوری
خواندن کتاب بهشت برای گونگادین نیست، ما را به وادی روز محشر و کشاکش حساب و کتابها می برد و در انفاس هر خواننده، انقلابی معنوی ایجاد می کند و... .
یاد این بزرگ گرامی باد.